بازدید امروز : 7
بازدید دیروز : 1
کل بازدید : 3797
کل یادداشتها ها : 3
نظریه های فرهنگی معاصر
نظریه فرهنگی امام خمینی (ره)
امام خمینی(ره) "انسان فرھنگی" را به عنوان اصلی ترین جوھر فرھنگ قلمداد نموده و تکامل نظام اجتماعی رامستلزم ساخت انسان فرھنگی می داند. ایشان بر اصل تعلیم و تربیت، تزکیه نفس، طھارت روح و عمل نیکو تأکید کرده و با استناد به تعالیم عالیه اسلام، فرھنگ را اساس جامعه می داند. ایشان فرھنگ را مقدم بر ابعاد دیگر ھمچون بُعد اقتصادی و نیازھای مادی فرض کرده و نقش فرھنگ را در زندگی انسان تعیین کننده می داند: "بی شک بالاترین و والاترین عنصری که در موجودیت ھر جامعه دخالت اساسی دارد، فرھنگ آن جامعه است. اساساً فرھنگ ھر جامعه، ھویت و موجودیت آن جامعه را تشکیل می دھد، با انحراف فرھنگ، ھر چند جامعه از بُعد ھای اقتصادی، سیاسی، صنعتی و نظامی قدرتمند و قوی باشد ولی پوچ و میان تھی است. اگر فرھنگ جامعه ای وابسته و مرتزق از فرھنگ غرب باشد، ناچار دیگر ابعاد آن جامعه به جانب مخالف گرایش پیدا می کند و بالاخره در آن مستھلک می شود و موجودیت خود را در تمام ابعاد از دست می دھد."
از دیدگاه ایشان فرھنگ عبارت است از دانش، ادب، تعلیم و تربیت، اعتقادات، اخلاق و عمل، گرایش ھای فکری، ھنجارھا، باورھا و ارزش ھا، برداشت ھا و ھنر، اجتماع و قواعد آنھا در جامعه. ایشان با متمایز کردن فرھنگ اسلامی از فرھنگ استعماری و فرھنگ غربی، خصوصیات فرھنگ اسلامی را این گونه تعریف می کنند: "اسلام دارای فرھنگ غنی انسان ساز است که ملت ھا بی گرایش به راست و چپ و بدون در نظر گرفتن رنگ، زبان و منطقه به پیش می برد و انسان ھا در بُعد اعتقادی و اخلاقی و عملی ھدایت می کند و از گھواره تا گور به تحصیل و جستجوی دانش سوق می دھد." این سخنان نشانگر بی نیازبودن فرھنگ اسلامی از سایر فرھنگ ھاست و برھمین اساس به فرھنگ مستقل و خود کفا معروف است، فرھنگی که می تواند تمام احتیاجاتش را خود بر آورده سازد. از نظر امام خمینی وابستگی فرھنگی منشاء سایر وابستگی ھا و عامل عقب ماندگی کشور و استقلال فرھنگی عامل تحقق استقلال در سایر ابعاد است.
دیدگاه شهید مرتضی مطهری در خصوص فرهنگ :
استاد مطهری در تقابل، اندیشه ی غربی که به اومانیسم و اصالت انسان اشاره دارد و انسان را محور خلقت دانسته و سعادت او را در رفاه و آرامش دنیوی خلاصه می کند و از این رو نیز تعریف از اخلاق را حول اصالت سود و فعل اخلاقی را فعلی می داند که منفعت بیشتری به انسان برساند، نگاهی کاملاً متفاوت ارائه می دهد. بر خلاف مارکس که انسان را بر پایه ی نیازهای مادی اش تعریف می کند و او را بیش از هرچیز موجودی ماند، استاد مطهری با تقسیم بندی زندگی انسان به زندگی مادی و زندگی فرهنگی در پاسخ به این سوال که آیا حیوانیت انسان زیربنا و انسانیت او روبنا است؟ می گوید: "آنچه امروز مطرح است جنبه ی جامعه شناسانه دارد نه جنبه ی روانشناسانه، از این روبحث اینگونه است که در میان نھادھای اجتماعی آیا نھاد اقتصادی که مربوط به تولید و روابط تولیدی است اصل و زیر بنا و سایر نھادھای اجتماعی، بالاخص نھادھایی که انسانیت انسان در آنھا تجلی یافته است، ھمگی فرع و روبنا و انعکاسی از نھادھای اقتصادی است؟
آیا علم، فلسفه، ادب، دین، حقوق، اخلاق و ھنر در ھر دوره ای مظاھری از واقعیت ھای اقتصادی بوده و از خود به ھیچ وجه اصالتی ندارد؟ این بحث ناخودآگاه نتیجه ای روانشناسانه به خود می گیرد و ھم به بحثی فلسفی درباره انسان، واقعیت و اصالت او (که ھمان اومانیسم گفته می شود) کشیده می شود و آن این که انسانیت انسان به ھیچ وجه اصالت ندارد، تنھا حیوانیتش اصالت دارد و بس! طبق این نظریه نه تنھا اصالت گرایش ھای انسانی مانند حقیقت جویی، خیرخواھی، زیبایی گرایی و خدا گرایی نفی می شود که اصالت واقع گرایی از دید انسان درباره جھان و واقعیت نیز نفی می شود. زیرا ھیچ دیدی نمی تواند فقط "دید" باشد، بی طرفانه باشد، دو دیدی یک گرایش خاص مادی را منعکس می کند و جز این نمی تواند باشد. عجب این است که برخی از مکاتب که چنین نظر می دھند، در ھمان حال از انسانیت، انسان گرایی و اومانیسم دّم می زنند! " استاد مطھری در پاسخ به نظریه پردازان غربی که تفاوت انسان و حیوان را در ناطق بودن او می دانستند، تفاوت انسان با حیوان در دو ناحیه بینش ھا و نگرش ھا یا به عبارتی آگاھی ھا و خواسته ھا می بیند. انسان در زندگی خود از تمام استعدادھا و توانایی ھا در جھت راحت تر شدن زندگی و غلبه بر طبیعت و رفع خطرات و آسیب ھا بھره می جوید و به شیوه ای بسیار متفاوت از حیوانات زندگی می کند به تمام آن "فرھنگ" گفته می شود.به عبارت دیگر زندگی انسانی یعنی فرھنگ او و فرھنگ ھر انسانی یعنی شیوه زندگی او در باورھا و رفته ھا، چه فردی و چه جمعی. از این حیث انسان یک کل نظام یافته است که در ابعاد مختلف زندگی خود پیرامون فرھنگ مطالعه می شود.
استاد مطھری با طرح سوال "آیا انسانیت روبناست؟" به بحث پیرامون رابطه ی مادیت انسان در بعد حیوانی او با معنویتش در بعد روحانی او می پردازد و بعد از تبیین آن به ھمین رابطه در جامعه اشاره می کند و می گوید: "این اصل، ھم درباره ی فرد صدق می کند و ھم درباره ی جامعه، انسان در آغاز وجود خویش جسمی مادی است، با حرکات تکامل جوھری تبدیل به روح یا جوھر روحانی می شود. "روح انسان" در دامن جسم او زاییده می شود و تکامل می یابد و به استقلال می رسد. حیوانیت انسان به منزله لانه و آشیانه ی است که انسانیت در آن "رشد" می کند و متکامل می شود.
انسانیت انسان چه در فرد و چه در جامعه، به ھر نسبت تکامل پیدا می کند به سوی استقلال و حاکمیت بر سایر جنبه ھا گام بر می دارد.
تکامل جامعه نیز عیناً به ھمان صورت رخ می دھد که تکامل روح در دادن جسم و تکامل انسانیت "فرد" در دامن حیوانیت او صورت می گیرد. جنبه ھای فرھنگی و معنوی جامعه به منزله ی روح جامعه است ھمانطور که میان جسم و روح تاثیر متقابل ھست، میان روح جامعه و اندام آن، یعنی میان نھادھای معنوی و نھادھای مادی آن چنین رابطه ای برقرار است.
جامعه انسانی ھر اندازه متکامل تر شود، حیات فرھنگی، استقلال و حاکمیت بیشتری بر حیات مادی آن پیدا می کند. انسان آینده، حیوان فرھنگی است نه حیوان اقتصادی. انسان عقیده به ایمان و مسلک است نه (16- انسان شکم و دامن. (مطھری، انسان و ایمان صفحه 15 ساموئل هانتینگتون استاد برجسته کرسی "حکومت" و مدیر موسسه مطالعات استراتژیک دانشگاه ھاروارد آمریکا در آوریل 1927 در نیویورک به دنیا آمد. او دانش آموخته ی دانشگاه ھا شیگاگو و ھاروارد است و در حال حاضر
ریاست جامعه ی علوم سیاسی آمریکا را بر عھده دارد. از آثار او به موج سوم دموکراسی و اثر برجسته اش "برخورد تمدن ھا" می توان اشاره کرد.
او مبدع نظریه ی تقابل فرھنگی در عرصه ی جھانی است که تحت عنوان "برخورد تمدن ھا" چارچوب مفھومی یا پارادایم خود را در تحلیل رخدادھای بین المللی بعد از دوران جنگ سرد اعلام نمود. نگاھی که موجب بازنگری در اھداف، ابزارھا و ارزش ھای موثر در سیاست بین المللی شد. از نظر وی، تمدن ھای مختلف امکان نزدیک شدن به یکدیگر و گفتگو با ھم را ندارند، لذا دنیا باید میان تمدن ھای بزرگ تقسیم شود و این تمدن ھا در مواردی که با ھم سر و کار پیدا می کنند در می یابند که باید با نوعی قرار داد عملی تعامل کنند و در بقیه موارد ھر یک در منطقه نفوذ خویش به فعالیت مشغول باشند.
ھانتینگتون بر این اساس معتقد است که ھم اکنون جنگ میان ملّت ھا در حال پایان و جنگ میان تمدن ھا در حال آغاز است. از نظر ھانتینگتون از این پس امور جھانی بر اثر کنش و واکنش ھفت یا ھشت تمدن بزرگ غربی، کنفوسیوس، ژاپنی، اسلامی، ھندو، اسلاو، ارتدکس، آمریکای لاتین و در حاشیه نیز تمدن آفریقایی شکل خواھد گرفت.
وی خطوط گسل میان تمدن ھای مزبور را منشاء درگیری ھای آتی و جایگزین واحد قدیمی دولت – ملت می بیند. به اعتقاد وی "تقابل تمدن ھا"، سیاست غالب جھانی وآخرین مرحله ی تکامل درگیری ھای عصر جدید را شکل می دھد، زیرا:
1 - اختلاف تمدن ھا اساسی است؛
2 - خود آگاھی تمدنی در حال افزایش است؛
3 - تجدید حیات مذھبی وسیله ای برای پُر کردن خلاء ھویت در حال رشد است؛
4 - رفتار منافقانه ی غرب موجب رشد و خود آگاھی تمدنی (دیگران) گردیده است؛
5 - ویژگی ھا و اختلافات فرھنگی تغییر ناپذیرند؛
6 - منطقه گرایی اقتصادی و نقش مشترکات فرھنگی در حال رشد است؛
7 - خطوط گسل موجود بین تمدن ھا، امروز جایگزین مرزھای سیاسی و ایدئولوژیک دوران جنگ سرد شده و این خطوط جرقه ھای ایجاد بحران و خونریزی اند.
وی معتقد است که خصومت 1400 ساله ی اسلام و غرب در حال افزایش است. درجه ی درگیری خشونت آمیز میان اسلام و مسیحیت در طول زمان به رشد و اخول جمعیت، رشد اقتصادی، تغییرات فناوری و شدت ایمان مذھبی بسستگی داشته است. از 28 درگیری موجود در خطوط گسل تمدنی در اواسط دھه ی 90 میان مسلمانان و غیر مسلمانان، 19 مورد مربوط به مسلمانان و مسیحیان بوده است.
روابط میان تمدن اسلام و تمدن غرب روز به روز شدیدتر می شود. به دین ترتیب "پارادایم برخورد تمدنی" دیگر مسائل جھانی را تحت شعاع قرار می دھد و در عصر جدید صف آرایی ھای تازه ای بر محور تمدن ھا شکل می گیرد وسرانجام نیز تمدن ھای اسلامی و کنفوسیوسی با نزدیک شدن به یکدیگر در کنار ھم رویاروی تمدن غرب قرار می گیرند و این درگیری ھای تمدنی، آخرین مرحله ی تکامل درگیری در جھان جدید است.
او تصریح می کند: "در دنیای پس از جنگ سرد، کشورھای اصلی و مرکزی ھر تمدنی جای ابر قدرت ھای دوران جنگ سرد را خواھند گرفت. "قدرت جھانی" دیگر معنا ندارد و "جامعه جھانی" توھمی بیش نیست. ھیچ کشوری، حتی آمریکا، منافع استراتژیک مشخصی ندارد، شکل گیری دنیای آینده براساس تمدن ھا حتمی است و ھیچ گریزی از آن وجود ندارد" از آنجایی که دلیل برخوردھا مسائلی بنیادین است که به ھویت گروھی یا قدرت مربوط می شود، حل مناقشات در جنگ ھای خطوط گسل تمدن ھا از طریق مذاکره و سازش بسیار دشوار است. این درگیری ھا چون بواسطه ی "دین" (که عامل تعیین کننده ھویت تمدن ھاست) ھمیشه بین گروھای متفاوت با تنوع قومی، نژادی یا زبانی رخ می دھد. می توان نظریه ھانتینگتون را چکیده ای از مباحث مھمی دانست که در صدد بی اعتبار کردن مکتب کمونیسم در قالب "تجدید حیات باورھای اسلامی و پیامدھای جھانی و منطقه ای آن" شکل گرفت که در مواردی نیز از آن به "تھدید اسلامی" یا "جنگ سرد جدید" تعبیر می شود.
فرانسیس فوکویاما:
فوکویاما نظریه پرداز آمریکایی ژاپنی الاصل با کتاب "پایان تاریخ و آخرین انسان" مدعی است که در سال ھای پایانی قرن بیستم عاقلانه است که از تاریخ بشریت به عنوان یک کل منسجم و جھت دار که بخش بزرگی از جامعه بشری را به سوی دموکراسی می برد، سخن گفته شود. او معتقد است که با شکست کمونیسم، تاریخ جھان به ھدف و پایان خود رسیده است و این پایان جنگ ایدئولوژی ھا است و مدل فرھنگی "دموکراسی لیبرال" به عنوان تنھا سیستم سیاسی ابقا شده است.
او "فرھنگ" را تنھا عامل مناسب در روابط بین المللی نمی داند و معتقد است جھان به لحاظ فرھنگی و ایدئولوژیک به سوی یکسانی و یکپارچگی پیش می رود. فوکو ھم عقیده با ھگل و حتی مارکس، منازعه و درگیری را موتور حرکت تاریخ می داند و معتقد است حرکت تاریخ از منازعه میان اندیشه ھا، طبقات اجتماعی یا ایدئولوژی ھا سرچشمه می گیرد. از نظر وی، نحوه پایان تاریخ با تقابل و رودررویی میان دو ایدئولوژی و دو فرھنگ شخص است که نماینده دو نظام سیاسی- اقتصادی ھستند، و این ھمان عامل بقای تاریخ بوده است، که در دنیای واقع با شکست مارکسیسم و پیروزی لیبرالیسم (لیبرال دموکراسی) به پایان رسیده است.
از نظر او، دموکراسی لیبرال تنھا آرمان منسجمی است که تمامی فرھنگ ھا را در سراسر دنیا به ھم پیوند می دھد و یکی از علل جھانی شدن تمدن، ساختگی بودن رقابت ھای "جنگی" بین ملل مختلف است، زیرا ھر ملّتی برای حفظ خود نیازمند دستیابی به تکنولوژی پیشرفته ی رقیب است. اگر چه جنگ منجر به نابودی کشورھا می گردد، اما در عین حال آن ھا را وادار به پذیرفتن تمدن فنی مدرن و ساختارھایی می کند که لازمه ی آن است.
خلاصه کلام این است که از دیدگاه فوکویاما، دموکراسی لیبرال روزی در سراسر جھان فراگیر می شود وناسیونالیسم و مذھب گرایی با آن ھمسو خواھد شد. جھان با این الگو به سمت ھمگونی و یکپارچگی فکری و ایدئولوژیک پیش خواھد رفت.
ادوارد سعید :
متفکر و نقاد آمریکایی فلسطینی الاصل متولد بیت المقدس در سال 1935 است که تحصیلات خود را در رشته ادبیات تطبیقی در دانشگاه های پرینهای پرینهای پرینهای پرینهای پرینستون و هاروارد تکمیل کرد و در سال 2003 نیز بر اثر سرطان جان باخت. از آثارش به شرق شناسی، فرهنگ و امپریالیسم، دنیا و ...... اشاره می شود. او تحت تاثیر فوکو، سوسور، و ...... معتقد است که زمان سرآغاز فرهنگ ادبی غرب است. او رویکرد هانتینگتون را در مورد اسلام و غرب نقد می کند و معتقد است که این دو مقوله اسلام و غرب بر خلاف نظر هانتینگتون یکدست و نفوذ ناپذیر نیستند، تنوع و ناهمگونی درونی این دو دین را به عنوان یک واقعیت غیر قابل انکار باید پذیرفت.
از نظرادوارد سعید، فرهنگ سهم عمده ای در پیشرفت امپراتوری در غرب داشته است و احساس برتری جویانه ی آثار ادبی غربی نشانگر این مدعا است. از نظر سعید، فرهنگ یک کل یکپارچه و تفکیک ناپذیر است و فرهنگ ها با هم در آمیخته ممزوجند. باید به هم پوشانی و تداخل ادبیات و فرهنگ ها توجه کرد و رویکردی تاریخ نگر پیش گرفت. او نشان می دهد که فرهنگ امپریالیستی در رمان های انگلیسی به دلیل وسعت استفاده این زبان بارزتر است. فرهنگ امپریالیستی فرهنگی نامرئی نیست، منافع خود را به طور شفاف اعلام می کند و مواضع خود را آشکارا مشخص می نماید.
او اشاره می کند که امپریالیسم پایان نیافته بلکه با پررنگ شدن شکاف شمال و جنوب (کشورهای فقیر و غنی) قوی تر شده و خواهد شد. او از نظم نوین جهانی صحبت می کند که به شیوه های مدرن امپریالیستی را به رهبری آمریکا به تصویر می کشد. کشوری که خود را نگهبان مقتدر غرب و وارث گذشتگان می داند. آمریکا امروز دیگر به دنبال امپراتور بودن خود نیست بلکه خواستار این است که مصلح جهانی شناخته شود و خود را مسئول نظم جهانی می داند.